اشعار فرخی یزدی
اشعار فرخی یزدی
اشعار فرخی یزدی ,اشعار فرخی یزدی آزادی,دیوان اشعار فرخی یزدی,اشعار انقلابی فرخی یزدی,نقد اشعار فرخی یزدی,کتاب مجموعه اشعار فرخی یزدی,دانلود دیوان اشعار محمد فرخی یزدی,شعر فرخی یزدی,شعر فرخی یزدی آزادی,شعر فرخی یزدی,شعر سیاسی فرخی یزدی,دیوان شعر فرخی یزدی,شعر محمد فرخی یزدی,شعر فرخی یزدی در مورد آزادی,شعر فرخی یزدی در سریال کلاه پهلوی,دیوان اشعار فرخی یزدی,شعر های محمد فرخی یزدی,اشعار میرزا محمد فرخی یزدی,دانلود اشعار محمد فرخی یزدی
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد فرخی یزدی برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
شب چو در بستم و مست از مینابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
اشعار فرخی یزدی
هر لحظه مزن در،که در این خانه کسی نیست
بیهوده مکن ناله،که فریاد رسی نیست
اشعار فرخی یزدی آزادی
هرجا سخن از جلوه ی آن ماه پری بود
کارِ من سودازده ، دیوانه گری بود
دیوان اشعار فرخی یزدی
آنچه را با کارگر سرمایه داری می کند
با کبوتر پنجه ی باز شکاری می کند
می برد از دسترنجش گنج اگر سرمایه دار
بهر قتلش از چه دیگر پافشاری می کند
اشعار انقلابی فرخی یزدی
گرچه مجنونم و صحرای جنون جای منست
لیک دیوانه تر از من،دل شیدای منست
نقد اشعار فرخی یزدی
گلرنگ شد در و دشت ، از اشکباری ما
چون غیر خون نبارد ، ابر بهاری ما
کتاب مجموعه اشعار فرخی یزدی
باغی که در آن آب هوا روشن نیست
هرگز گل یکرنگ در آن گلشن نیست
دانلود دیوان اشعار محمد فرخی یزدی
هرمملکتی در این جهان آباد است
آبادیش از پرتو عدل و داد است
شعر فرخی یزدی
زندگانی گر مرا عمری هرسان کرد و رفت
مشکل ما را بمردن خوب آسان کرد و رفت
شعر فرخی یزدی آزادی
دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
شعر فرخی یزدی
شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند
شاهد شکند شیشه که بیم عسسی نیست
شعر سیاسی فرخی یزدی
پرواز به مرغان چمن خوش که درین دام
فریاد من از حسرت بی بال و پری بود
دیوان شعر فرخی یزدی
آخر از راه دل و دیده سرآرد بیرون
نیش آن خار که از دست تو درپای منست
شعر محمد فرخی یزدی
با صد هزار دیده ، چشم چمن ندیده
در گلستان گیتی ، مرغی به خواری ما
شعر فرخی یزدی در مورد آزادی
هر دوست که راستگوی و یکرو نبود
در عالم دوستی کم از دشمن نیست
شعر فرخی یزدی در سریال کلاه پهلوی
کمتر شود از حادثه ویران و خراب
هر مملکتی که بیشتر آزاد است
دیوان اشعار فرخی یزدی
جغد غم هم در دل ناشاد ما ساکن نشد
آمد و این بوم را یکباره ویران کرد و رفت
شعر های محمد فرخی یزدی
منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
اشعار میرزا محمد فرخی یزدی
آزادی اگر می طلبی،غرقه به خون باش
کاین گلبن نو خاسته بی خار و خسی نیست
دانلود اشعار محمد فرخی یزدی
گر اینهمه وارسته و آزاد نبودم
چون سرو ، چرا بهره ی من بی ثمری بود
اشعار فرخی یزدی
رخت بربست ز دل شادی و ،هنگام وداع
با غمت گفت که:یا جای تو یا جای منست
اشعار فرخی یزدی آزادی
بی خانمان و مسکین ، بد بخت و زار و غمگین
خوب اعتبار دارد ، بی اعتباری ما
دیوان اشعار فرخی یزدی
جانشین جم نشد اهریمن از جادوگری
چند روزی تکیه بر تخت سلیمان کرد و رفت
اشعار انقلابی فرخی یزدی
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
نقد اشعار فرخی یزدی
غرق خون بود و نمی خفت ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشه دهر
بر سر آتش جور تو کبابش کردم
کتاب مجموعه اشعار فرخی یزدی
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم‚ عمر حسابش کردم
دانلود دیوان اشعار محمد فرخی یزدی
دهقان دهد از زحمت ما یک نفس اما
آنروز کخ دیگر ز حیاتش نفسی نیست
با بودن مجلس بود آزادی ما محو
چون مرغ که پابسته ولی در قفسی نیست
شعر فرخی یزدی
گر موجد گندم بود از چیست که زارع
از نان جوین سیر به قدر عدسی نیست
هر سر به هوای سر و سامانی ما را
در دل بجز آزادی ایران هوسی نیست
شعر فرخی یزدی آزادی
تازند و برند اهل جهان گوی تمدن
ای فارس مگر فارس ما را فرسی نیست
در راه طلب فرخی ار خسته نگردید
دانست که تا منزل مقصود بسی نیست
شعر فرخی یزدی
روزیکه ز عشق تو شدم بی خبر از خویش
دیدم که خبرها همه از بی خبری بود
بی تابش مهر رُخت ای ماه دل افروز
یاقوت صفت ، قسمت ما خون جگری بود
شعر سیاسی فرخی یزدی
دردا ، که پرستاری بیمار غم عشق
شبها همه در عهده ی آه سحری بود
دیوان شعر فرخی یزدی
جامه ای را که به خون رنگ نمودم،امروز
برجفا کاری تو شاهد فردای منست
سرتسلیم به چرخ آنکه نیاورد فرود
با همه جور و ستم همت والای منست
شعر محمد فرخی یزدی
دل تماشایی تو،دیده تماشایی دل
من به فکر دل و خلقی به تماشای منست
آنکه در راه طلب خسته نگردد هرگز
پای پر آبله بادیه پیمای منست
شعر فرخی یزدی در مورد آزادی
زندگانی گر مرا عمری هراسان کرد و رفت
مشکل ما را به مردن خوب آسان کرد و رفت
شعر فرخی یزدی در سریال کلاه پهلوی
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی
دیوان اشعار فرخی یزدی
گرچه مجنونم و صحرای جنون جای من است
لیک دیوانه تر از من،دل شیدای من است
شعر های محمد فرخی یزدی
گلرنگ شد در و دشت ، از اشکباری ما
چون غیر خون نبارد ، ابر بهاری ما
اشعار میرزا محمد فرخی یزدی
هرجا سخن از جلوه ی آن ماه پری بود
کارِ من سودازده ، دیوانه گری بود
دانلود اشعار محمد فرخی یزدی
در کف مردانگی شمشیر می باید گرفت
حق خود را از دهان شیر می باید گرفت
اشعار فرخی یزدی
ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم
وین قدر زنده بمانم که زجان سیر شوم
اشعار فرخی یزدی آزادی
جغد غم هم در دل ناشاد ما ساکن نشد
آمد و این بوم را یکباره ویران کرد و رفت
دیوان اشعار فرخی یزدی
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را
می دوم به پای سر در قفای آزادی
اشعار انقلابی فرخی یزدی
آخر از راه دل و دیده سرآرد بیرون
نیش آن خار که از دست تو در پای من است
نقد اشعار فرخی یزدی
با صد هزار دیده ، چشم چمن ندیده
در گلستان گیتی ، مرغی به خواری ما
کتاب مجموعه اشعار فرخی یزدی
پرواز به مرغان چمن خوش که درین دام
فریاد من از حسرت بی بال و پری بود
دانلود دیوان اشعار محمد فرخی یزدی
حق دهقان را اگر ملاک مالک گشته است
از کف اش بی آفت تاخیر می باید گرفت
شعر فرخی یزدی
آسمانا ز ره مهر مرا زود بکش
که اگر دیر کشی پیر و زمینگیر شوم
شعر فرخی یزدی آزادی
جانشین جم نشد اهریمن از جادوگری
چند روزی تکیه بر تخت سلیمان کرد و رفت
پیش مردم آشکارا چون مرا دیوانه ساخت
روی خود را آن پری از دیده پنهان کرد و رفت
شعر فرخی یزدی
وانکرد از کار دل چون عقده،باد مشکبوی
گردشی در چین آن زلف پریشان کرد و رفت
پیش از اینها در مسلمانی خدایی داشتم
بت پرستم آن نگار نامسلمان کرد و رفت
شعر سیاسی فرخی یزدی
با رمیدن های وحشی آمد آن رعنا غزال
فرخی را با غزل سازی غزلخوان کرد و رفت
دیوان شعر فرخی یزدی
در محیط طوفانزای،ماهرانه در جنگ است
نا خدای استبداد با خدای آزادی
دامن محبت را گز کنی ز خون رنگین
می توان تو را گفتن پیشوای آزادی
شعر محمد فرخی یزدی
فرخی ز جان و دل می کند دراین محفل
دل نثار استقلال جان فدای آزادی
شعر فرخی یزدی در مورد آزادی
رخت بربست ز دلشادی و هنگام وداع
با غمت گفت که:یا جای تو یا جای من است!
جامه ای را که به خون رنگ نمودم امروز
برجفا کاری تو شاهدِ فردایِ من است
شعر فرخی یزدی در سریال کلاه پهلوی
سرتسلیم به چرخ آنکه نیاورد فرود
با همه جور و ستم،همت والای من است
دل تماشایی تو،دیده تماشایی دل
من به فکر دل و خلقی به تماشای من است
دیوان اشعار فرخی یزدی
آن که در راه طلب خسته نگردد هرگز
پای پر آبله بادیه پیمای من است
شعر های محمد فرخی یزدی
بی خانمان و مسکین ، بدبخت و زار و غمگین
خوب اعتبار دارد ، بی اعتباری ما
این پرده ها اگر شد ، چون سینه پاره دانی
دل پرده پرده خون است ، از پرده داری ما
اشعار میرزا محمد فرخی یزدی
یک دسته منفعت جو ، با مشتی اهرمن خو
با هم قرار دادند ، بر بی قراری ما
گوش سخن شنو نیست ، روی زمین و گر نه
تا آسمان رسیده است ، گلبانگ زاری ما
دانلود اشعار محمد فرخی یزدی
بی مهر روی آن مه ، شب تا سحر نشد کم
اختر شماری دل ، شب زنده داری ما
بس در مقام جانان ، چون بنده جان فشاندیم
در عشق شد مسلم ، پروردگاری ما
اشعار فرخی یزدی
از فر فقر دادیم ، فرمان به باد و آتش
اسباب آبرو شد ، این خاکساری ما
در این دیار باری ، ای کاش بود یاری
کز روی غمگساری ، آید به یاری ما
اشعار فرخی یزدی آزادی
گر اینهمه وارسته و آزاد نبودم
چون سرو ، چرا بهره ی من بی ثمری بود
روزیکه ز عشق تو شدم بی خبر از خویش
دیدم که خبرها همه از بی خبری بود
دیوان اشعار فرخی یزدی
بی تابش مهر رُخت ای ماه دل افروز
یاقوت صفت ، قسمت ما خون جگری بود
دردا ، که پرستاری بیمار غم عشق
شبها همه در عهده ی آه سحری بود
اشعار انقلابی فرخی یزدی
آزادی اگر می طلبی،غرقه به خون باش
کاین گلبن نو خاسته بی خار و خسی نیست
دهقان دهد از زحمت ما یک نفس اما
آنروز که دیگر ز حیاتش نفسی نیست
نقد اشعار فرخی یزدی
با بودن مجلس بود آزادی ما محو
چون مرغ که پابسته ولی در قفسی نیست
گر موجد گندم بود از چیست که زارع
از نان جوین سیر به قدر عدسی نیست
کتاب مجموعه اشعار فرخی یزدی
هر سر به هوای سر و سامانی ما را
در دل به جز آزادی ایران هوسی نیست
تازند و بَرند اهل جهان گوی تمدن
ای فارس مگر فارس ما را فرسی نیست
دانلود دیوان اشعار محمد فرخی یزدی
در راه طلب فرخی ار خسته نگردید
دانست که تا منزل مقصود بسی نیست
شعر فرخی یزدی
پیر و برنا در حقیقت چون خطاکاریم ما
خرده بر کار جوان و پیر می باید گرفت
بهر مشتی سیر تا کی یک جهانی گرسنه
انتقام گرسنه از سیر می باید گرفت
شعر فرخی یزدی آزادی
فرخی را چونکه سودای جنون دیوانه کرد
بی تعقل حلقه زنجیر می باید گرفت
شعر فرخی یزدی
جوهرم هست و برش دارم و ماندم به غلاف
چون نخواهم کج و خونریز چو شمشیر شوم
میر میراث خوران هم نشوم تا گویم
مردم از جور بمیرند که من میر شوم
شعر سیاسی فرخی یزدی
منم آن کشتی طوفانی دریای وجود
که ز امواج سیاست ز بر و زیر شوم
گوشه گیری اگرم از اثر اندازد به
که من از راه خطا صاحب تاثیر شوم
دیوان شعر فرخی یزدی
پیش دشمن سپر افکندن من هست محال
در ره دوست گر آماجگه تیر شوم
غم مخور ای دل دیوانه که از فیض جنون
چون تو من هم پس از این لایق زنجیر شوم
شعر محمد فرخی یزدی
شهره شهرم و شهریه نگیرم چون شیخ
که بر شحنه و شه کوچک و تحقیر شوم
کار در دوره ما جرم بود یا تقصیر
فرخی بهر چه من عامل تقصیر شوم
اشعار فرخی یزدی
- ۹۶/۱۰/۰۴